تیغ زدن. کنایه از با شمشیر کشتن. جنگ کردن با شمشیر. (یادداشت مؤلف). با شمشیر بریدن. (ناظم الاطباء). جلع. (دهار). سیف. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). معج. (منتهی الارب). هک. (تاج المصادر بیهقی). فرودآوردن تیغ بر سر کسی. تیغ در میان کسان نهادن: رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران که شود سهل به شمشیر گران شغل گران. منوچهری. چون راست نمی کنیدکاری شمشیر زدن چراست باری ؟ نظامی. چون دلاّرام می زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی. آشنایان را جراحت مرهم است زآنکه شمشیر آشنایی می زند. سعدی. گر خود بجای مروحه شمشیرمی زند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. شمشیر که می زند سپر باش دشنام که می دهد دعا کن. سعدی. - امثال: هرکه شمشیر زند خطبه بنامش خوانند. - با کسی شمشیر زدن، جنگ کردن با او: نه دل دهدش که با تو شمشیر زند نه صبر که از تو روی برگرداند. سعدی. تسایف، مسایفه، با هم شمشیر زدن. (منتهی الارب) ، جنگ کردن با شمشیر. (ناظم الاطباء)
تیغ زدن. کنایه از با شمشیر کشتن. جنگ کردن با شمشیر. (یادداشت مؤلف). با شمشیر بریدن. (ناظم الاطباء). جلع. (دهار). سیف. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). معج. (منتهی الارب). هک. (تاج المصادر بیهقی). فرودآوردن تیغ بر سر کسی. تیغ در میان کسان نهادن: رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران که شود سهل به شمشیر گران شغل گران. منوچهری. چون راست نمی کنیدکاری شمشیر زدن چراست باری ؟ نظامی. چون دلاَّرام می زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم. سعدی. آشنایان را جراحت مرهم است زآنکه شمشیر آشنایی می زند. سعدی. گر خود بجای مروحه شمشیرمی زند مسکین مگس کجا رود از پیش قند او. سعدی. شمشیر که می زند سپر باش دشنام که می دهد دعا کن. سعدی. - امثال: هرکه شمشیر زند خطبه بنامش خوانند. - با کسی شمشیر زدن، جنگ کردن با او: نه دل دهدش که با تو شمشیر زند نه صبر که از تو روی برگرداند. سعدی. تسایف، مسایفه، با هم شمشیر زدن. (منتهی الارب) ، جنگ کردن با شمشیر. (ناظم الاطباء)
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ. قریعالدهر. شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42). پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم غایت جهل بود مشت زدن سندان را. سعدی. تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم. علی ترکمان (از آنندراج). ، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ. قریعالدهر. شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42). پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم غایت جهل بود مشت زدن سندان را. سعدی. تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم. علی ترکمان (از آنندراج). ، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود
شراب خوردن. می خواری کردن. باده خوردن: با عشق محرمیم چه خیزد ز دست عقل خود کیست شحنه چون می با پادشا زنیم. قاآنی. ما خیمه به صحرای میامی زده ایم با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم. (منسوب به ملک الشعراء بهار)
شراب خوردن. می خواری کردن. باده خوردن: با عشق محرمیم چه خیزد ز دست عقل خود کیست شحنه چون می با پادشا زنیم. قاآنی. ما خیمه به صحرای میامی زده ایم با چنگ و رباب می پیاپی زده ایم. (منسوب به ملک الشعراء بهار)